۱۳۹۲ دی ۲, دوشنبه

ماجرای خطاطی که نوشتن نمی‌دانست

چند روز پیش به دنبال چیزی می‌گشتم (که واقعا یادم نیست چه بود) و به کاتبان وحی رسیدم. این که چند نفر بوده‌اند و آیا شناخته شده هستند یا نه، برایم سوال شد.
کاتبان وحی گویا تعداد چندان مشخصی ندارند. چهار یا پنج نفرشان سرشناس هستند، عده‌ای کمتر شناخته شده و شماری هم گویا ناشناس. تعداشان از بیست و سه تا چهل و پنج نفر گفته شده است. در این میان، از کسانی نام برده شده که شیعیان نامشان را به عنوان دشنام استفاده می‌کنند. 
یکی از مهم‌ترین نویسندگان، علی بن ابی‌طالب بوده است. برخی منابع گفته‌اند که آیه‌ای نازل نشد، مگر آنکه پیامبر ابتدا آن را و تفسیرش را بر علی خوانده باشد. با توجه به این که علی در زمان برانگیخته شدن محمد تازه ده سالش شده بود، باید با موجودی خارق‌العاده طرف باشیم که گویا این، خوشایندترین تفسیر به ذائقه ملت است. هیچ کس نمی‌پرسد که چرا یک بچه از ده سالگی می‌تواند هر متنی را با تفسیر بنویسد و حفظ کند، بلکه توجه همه به معجزه جلب می‌شود. راستی، خلفای چهارگانه و عمرو عاص هم از نویسندگان هستند ولی منفورند. نمی‌دانم چه کنم با آیه‌هایی که این انسان‌های نابکار نوشته‌اند.

یک نکته جالب، این نوشته بود. می‌گوید که پیامبر به ظاهر خواندن و نوشتن نمی‌دانست، چون کسی ندیده بود که بخواند یا بنویسد ولی جایی گفته نشده که بلد نبوده است. بی‌سوادی، نقص است و در پیامبر راه ندارد. او، عادت به خواندن و نوشتن نداشته برای اینکه معروف نشود به این کار و متهم نشود به دست بردن در قرآن. علامه طباطبایی هم گفته‌اند که "ظاهر عبارت نفی عادت بر نوشتن و خواندن است و این در جهت استدلال مناسب تر است". حالا به جایی می‌رسیم که باید نوشته را به گونه‌ای تفسیر کرد که مطلوب از آن مستفاد گردد! ایشان در جایی دیگر فرموده‌اند: "قرآن به صورت امروزی در عهد رسالت ترتیب داده نشده بود، جز سوره های پراكنده بدون ترتیب و آیه هایی كه در دست این و آن بود ودر میان مردم به طور متفرق وجود داشت". 

سوال بسیار بزرگ بنده، میزان اعتماد است به این همه آدم، که در بازه‌های زمانی متفاوت نوشته‌های مختلفی را نزد خود نگهداری کرده‌اند و بعدا همه را یک‌جا جمع آورده‌اند. چطور می‌شود اطمینان کرد به این همه آدم مختلف، که یک حرف هم جابجا نکرده باشند؟ البته که جواب هم دارد: آخر سر یک بار قران به صورت کامل نازل شده و همه می‌دانند که متن کاملش چیست. برادران! سوراخ‌ها را با گل نپوشانید. باز هم دعوتتان می‌کنم به خواندن زندگی جوزف اسمیت و داستان مورمون‌ها. 

و در آخر، یک داستان جالب من را میخکوب کرد:
عبد الله بن سعد بن ابى‌السرح يكى از نخستين كاتبان وحى بود كه خط خوشى داشت اما پس از مدتى مرتد شد و از مدينه به مكه گريخت. در آنجا به خود می‌باليد كه گاهى به جاى "سميع"، يا به جاى "خبير"، "بصير می‌‏نوشته است تا اين‏كه درباره او دو آیه نازل شد. وى يكى از شش نفرى بود كه روز فتح مكه، پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم فرمان قتل او را صادر كرد اما عثمان، برادر رضاعى عبداللَّه بن سعد چند روز بعد او را نزد رسول خدا آورد و اصرار كرد كه او را امان بدهند، رسول خدا ساعتى درنگ فرمود سپس او را امان داد. وقتى از آنجا خارج شدند پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم به اصحاب فرمود: چرا كسى از شما گردنش را نزد؟ يكى از آنان گفت: چشم دوخته بوديم كه اشاره‏اى بفرمايى! پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: اشارت چشم در شأن پيامبران نيست؛ بدين ترتيب، او هم رها شد و كرد آنچه را كه كرد.

این داستان را باید دشمنان یک پیامبر ساخته باشند، نه اینکه دوستانش نقلش کنند. رسول خدا امان نمی‌دهند و بعد انتظار دارند کسی بفهمد منظورشان را و سر یک نفر را برای جابجا کردن سمیع و خبیر (که نمی‌دانیم اصلا طرف راست گفته یا نه، و از سوی دیگر هنوز در قران هست یا نه، و اصولا چقدر مهم است که باشد یا نباشد) بزند. در آخر هم می‌فرمایند که در شأن پیامبران نیست اشارت چشم. دقت کنید: در شأن پیامبران نیست. این داستان عجیب روی اعصاب من راه رفته است در این چند روز. ما داریم در مورد معیار حق و باطل حرف می‌زنیم. در مورد رفتار دوگانه بزرگترین انسان یک دین.

به دنبال اثبات هیچ چیزی نیستم و هیچ هدف خاصی را دنبال نمی‌کنم. به نظرم باید در مورد همه چیز دو بار فکر کرد. باید دید انتقادی داشت و بدون استثنا هر چیزی را به سوال گرفت. آزارنده است این همه حفره و نامعینی در چیزهایی که مردم برایشان عملا جان می‌دهند.
البته جوابش را خودم می‌دانم: اگر متن از بالا آمده باشد، حتما خودش به نحوی کارها را ترتیب داده که تغییری در متن ایجاد نشود. از طرفی متن به گونه‌ای است که نمی‌تواند از بالا نیامده باشد. پس خدایی هست و دینی فرستاده که باید بر آن بمانیم. همین.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر