1- من آدمی محافظه کار و به قولی، ترسو هستم. جرات اظهارنظر (و خصوصا به صورت کاملا مستقیم) ندارم. همیشه در جهت آب شنا نمیکنم، ولی سعی میکنم انحرافم از خط سیر معمول آب چندان واضح نباشد. در مقابل جریانهای مختلفی که پیش میآید، نمیتوانم و البته دوست ندارم که موضع مشخصی بگیرم، چه برسد به اینکه همان موقع و فیالمجلس نظر مخالفم را به صورت طرف بکوبم. سعی میکنم این رفتار را به جوگیر نشدن تعبیر کنم. دنبال جریانهای روز راه نمیافتم. سعی میکنم لینکهای زیاد همخوان شده را دوباره در چشم و چال مخاطب احتمالی فرو نکنم، مگر به نظرم بسیار بسیار جالب یا مهم باشد. خلاصه آنکه موضوعات داغ روز برای من، بیشتر نوشتههایی برای یک بار خواندن و زود گذشتن هستند، نه مدام به اشتراک گذاشتن و مانور دادن.
2- تا جایی که به یاد دارم ناصر حجازی تا قبل از بیماری و سپس صحبتهایی در دفاع از مردم، چندان به عنوان چهرهای مردمی-سیاسی-اجتماعی مطرح نبود. شخصیتی ورزشی و قابل احترام در این زمینه داشت و البته دوستداران زیاد و عدهای هم بگوییم مخالف یا دشمن. بعد از بیماری و فوت ایشان تمام اینترنت پر از ناصر حجازی شد، که البته با توجه به اهمیت او در فوتبال ایران و تعداد زیاد دوستدارانش کاملا طبیعی و قابل درک و قبول بود. چیزی که باعث تعجب من شد، حجم بسیار زیاد حرفها و نوشتهها و مطالب به اشتراک گذاشته شده در فضای مجازی بود در حمایت از ناصر حجازی: خبررسانی در مورد مراسم بزرگداشتش، خبرها و شایعات و جزئیات جریان و خلاصه هرآنچه که به صورت جزئی و گذرا ارتباطی با او داشت. استعداد شگرف ما در قهرمان آفرینی بعد از مرگ، بار دیگر به کمکمان آمد و دست به دست هم چنان گرد و خاکی کردیم که خودمان هم انگشت به دهان ماندیم از خلق حماسه! ظاهرا هرجا که امکان مخالفت به حکومت وجود داشته باشد، به هر نحوی شده باید وارد شد و کاری کرد.
3- و سپس داغی به دلمان نشست. نام عزتالله سحابی را اولین بار حدودا هجده سال پیش از پدرم شنیدم. بعد مجله ایران فردا و نوشتههای او، گاهی هم مصاحبههایی در نشریات مختلف و بعضا صدای آمریکا و رادیو بیبیسی باعث شناخت بیشترم شد. اگر اشتباه نکنم نوزده ساله بودم که در نمایشگاه کتاب تهران او را دیدم. سخنرانی در سالن کوچکی که با حضور شدید نیروهای اطلاعات و در نهایت (اگر اشتباه نکنم) مسعود دهنمکی همراه بود. متانت عجیبی داشت حرف زدن و رفتارش و در آخر خویشتنداری کرد مقابل عربدههای "مشتی گوساله نورس سم نشسته". تا وقتی که آنها با شعارهای مزخرفشان سالن را ترک کردند، خونسرد و آرام و منطقی جوابشان را داد. با نظرشان همراهی کرد و در کنارش حرفش را هم زد. او به تمام معنا سالها بود که دغدغه همه چیز داشت. در سوگ او باز هم اینترنت پر شد از حرف و نوشته و کار، تازه و کهنه.
4- فوت هاله سحابی، بیشتر از هرچیز فریاد دردناک همه را به دنبال داشت. دلگیر بود و دردناک. اشک خشم از دلمان میریخت. بیشتر تولیدات فضای مجازی هم همین حال و هوا را داشت.
5- هنوز روی زخمهایمان نبسته بود که هدی صابر هم رفت. او را صرفا از نوشتههایش در روزنامهها میشناختم و البته ملی-مذهبیها به دلیل مواضع معتدل و عاقلانهشان همیشه کلا مورد علاقه شدید من بودهاند.
6- و اما مشکل از دید من: هنوز یاد نگرفتهایم که هر چیزی را در جایگاه خودش ببینیم. اگر از فوت ناصر حجازی ناراحت هستیم، میتوانیم لباس سبز به تن جریان نکنیم. میشود به راحتی برایش عزاداری کرد بدون آنکه کلمهای از زبان فارسی را با سبز ترکیب کنیم. میشود صرفا فقدان یک شخصیت ورزشی را که (خواهش میکنم در صورتی اشکال از حافظه من است یادآوری کنید) دو بار در حمایت از مردم حرف زده، به سوگ نشست بدون اینکه از تمام سبزهای دنیا دعوت کرد که در مراسم ختمش حاضر شوند.
اگر از شهادت هاله سحابی صحبت میشود، میتوان فراموش کرد که در تاریخ مورد مشابهی بوده. میشود صرفا به همین قضیه در همین مورد پرداخت. میتوانیم تمام ناراحتی و خشممان را (حتی با فحاشی) نشان دهیم. میتوانیم مستقل از خطر احتمالی نیروهای امنیتی و اطلاعاتی، در مراسم هر سه این عزیزان شرکت کنیم. میتوانیم تا جایی که میتوانیم اطلاع رسانی کنیم و باید بکنیم.
روزی که اتفاقی میافتد، همه ما شروع میکنیم به لباس و پوست عوض کردن. همه یک رنگ میشویم چون آن روز، رنگ خاص خود را دارد. همه ما طرفدار حجازی میشویم و فردایش عاشق مرام هدی صابر. همه هلاک پدر و دختر مظلوم و آرامی میشویم که به جز یک نام، چیزی از آنها نمیدانیم و نمیشناسیم. گویا میترسیم که اگر چیزی در این مورد نگوییم، از قافله عقب بمانیم و شاید هم جلوی در و همسایه بد باشد. دنبال بهانه میگردیم که بگوییم این جنبش، آتش زیر خاکستر است. از فشار خشم و خفقان، دنبال کورهراههایی هستیم برای سر بلند کردن. برای دیدن خود و دیگران، تا ببینیم و بگوییم که هنوز هستیم. و به نظر من همه اینها را با وسایل و موضوعات اشتباه نشان میدهیم. به جای تولید مطلب، کار هر روزه بسیاری از ما صرفا محدود شده است به همخوان کردن چند مطلب که هزاران بار دست به دست شده اند.
باید قبول کنیم که هر کدام از ما برای کاری ساخته شده. من با این نوشته، به خودم و دیگران نشان دادم که چندان نویسنده خوبی، اقلا در زمینه های سیاسی و اجتماعی نیستم. دانش کافی این کار را هم ندارم. پس نباید بیخود پا در کفش هر کاری کنم. موضوع روز هر چقدر هم داغ و مهم باشد، همه نمیتوانند در موردش بنویسند و نظر بدهند.
خلاصه اینکه نمیدانم چرا اینجا هم هر کداممان تلاش نمیکنم جای خود را پیدا کند، بنشیند و کار خود را انجام دهد. اقلا در این فضای مجازی میتوانیم تمرین کنیم که اگر در هر موردی اظهارنظر نکنیم، جایی از دنیا به هم نمیریزد. اگر زیر هر حرفی مخالف یا موافق نظرمان کامنتی و توضیحی نگذاریم، به هیچ جایمان فشاری وارد نمیآید. میشود بسیاری از حرفهای ناخوشایند را خواند و خم به ابرو آورد ولی حرف نزد. میشود نظر دیگران را دید و خواند و برایش احترام قائل بود. میشود گاهی هم فریاد نکشید و شجاعت مجازی را برای روز مبادا ذخیره کرد.
ملت مرده پرست یعنی ما. یکی دوهفته هنوز نگذشته , دیروز کتابی از هدی صابر پخش شد و خاطرات سحابی منتشر شد. یعنی تا زنده بودند کسی یادش نبود سحابی خاطراتی هم دارد یا صابر نوشته هایی؟ گاهی فکر می کنم کتابها آماده و حاضر جایی منتظرند تا نویسندگانشان بمیرند و به این ترتیب پرفروش شوند.
پاسخحذف