بسیار بیش از سهمیه یک روز نوشتهام، ولی میدانم فراموش میکنم اگر که الان ننویسم. از صبح تا حالا 3 بار فراموشش کردهام و ممکن است تا فردا دیگر به کلی از یاد برود.
یادم نیست چند سالم بود، شاید 15 سال. به پابوس امام رضا رفته بودیم و برای آنکه مشکل پارک ماشین نداشته باشیم، با تاکسی عازم حرم بودیم. چشم حضرت پدر به حرم افتاد و روی شانهام زد و گفت: " السلام علیک" من هم در چنته چیزی نداشتم که به آن اضافه کنم. کمی فکر کردم و با خودم تکرار کردم"السلام علیک یا امام رضا، یا ابن رسولالله" همین هم به زور یادم آمد. بعد با خودم فکر کردم شاید میتوان سلام نماز را هم خواند. جوان عذاب وجدان میگیرد گاهی. "السلام علیکم و رحمة الله و برکاته". فکر کنم پدرجان تا همین امروز هم نداند که بعد از السلام علیک باید چه بگوید. تازه داخل حرم که شلوغی را دید، شروع کرد با امام رضا حرف زدن : " میبینی که عاشقانت راهی برای ما نمیگذارند، چقدر مردم شوق پابوس دارند، ما تا اینجا آمدیم ولی راهی نیست که نزدیکتر بیاییم" این دیالوگ آخر تا 80درصد دقیق است.
البته لازم نیست بگویم، ولی جهت خودزنی باید اضافه کنم که بدون غسل واجب، رویم نمیشد که آنجا نماز بخوانم و یادم نیست چه بهانهای آوردم و کلا خواندم یا نه. به هر حال همچین چیزهایی باعث میشود برای همیشه سپاسگزار پدر باشم که از همان سنین به من نشان داد که من و دین نسبتی با هم نداریم. مخصوصا با مشکل مراسم دینی و غسل!
یادم نیست چند سالم بود، شاید 15 سال. به پابوس امام رضا رفته بودیم و برای آنکه مشکل پارک ماشین نداشته باشیم، با تاکسی عازم حرم بودیم. چشم حضرت پدر به حرم افتاد و روی شانهام زد و گفت: " السلام علیک" من هم در چنته چیزی نداشتم که به آن اضافه کنم. کمی فکر کردم و با خودم تکرار کردم"السلام علیک یا امام رضا، یا ابن رسولالله" همین هم به زور یادم آمد. بعد با خودم فکر کردم شاید میتوان سلام نماز را هم خواند. جوان عذاب وجدان میگیرد گاهی. "السلام علیکم و رحمة الله و برکاته". فکر کنم پدرجان تا همین امروز هم نداند که بعد از السلام علیک باید چه بگوید. تازه داخل حرم که شلوغی را دید، شروع کرد با امام رضا حرف زدن : " میبینی که عاشقانت راهی برای ما نمیگذارند، چقدر مردم شوق پابوس دارند، ما تا اینجا آمدیم ولی راهی نیست که نزدیکتر بیاییم" این دیالوگ آخر تا 80درصد دقیق است.
البته لازم نیست بگویم، ولی جهت خودزنی باید اضافه کنم که بدون غسل واجب، رویم نمیشد که آنجا نماز بخوانم و یادم نیست چه بهانهای آوردم و کلا خواندم یا نه. به هر حال همچین چیزهایی باعث میشود برای همیشه سپاسگزار پدر باشم که از همان سنین به من نشان داد که من و دین نسبتی با هم نداریم. مخصوصا با مشکل مراسم دینی و غسل!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر