۱۳۸۹ آبان ۱۰, دوشنبه

چرا ما خداپرست شدیم؟

داستان از قرنها پیش آغاز می‌شود. آن‌گاه که نیاکان ما تازه به فکر پوشاندن عورت با برگهای پهن افتادند. شاید هم پیشتر، وقتی که اجداد قدیمی‌تر ما، وقتی از خشم طبیعت می‌ترسیدند و شاخه‌های بالایی درختان را به قصد شکاف صخره‌ها ترک می‌کردند، چشمهای گرد و پر‌فروغ خود را به آسمان می‌دوختند و لابه می‌کردند که آسمانا! ترحمی روا دار! اولین بلایایی که جد اندیشمند ما شناخت از آسمان نازل می‌شدند. سری دوم آنها، فراهم آورده زمین بودند که زلزله و آتش‌فشان باشد. رعد و برق، طوفان، باران‌، برف، سرما، اکثرا با ظهور ابر همراه بودند و آسمان، بانی آن. پدران ما، سقف بالای سر را به هم نشان می‌دادند تا بگویند فاجعه‌ای در راه است، چاره‌ای برای دفاع بیندیشیم. وسایل ابتدایی تدافعی و تهاجمی خود را بر علیه اراده آسمان به کار بردند. افاقه نکرد. بر بلندی‌ها رفتند و بلندترین صداها را تولید کردند تا دیو غران مخفی در ابر را بترسانند. ابر بسیار بالاتر بود. یکی دیرتر از همه رسیده بود. کمی دورتر از بقیه ایستاده بود و تماشا می‌کرد. بر دودلی خود غلبه کرد و به جمع پیوست و حتی جلوتر از سایرین ایستاد. دستهایش را بالا برد و فریاد زد. سایرین از او پیروی کردند. احساس کرد بازی جالبی است، دوباره فریاد زد و بقیه هم به مانند او. تن صدایش را تغییر داد، آواهای مختلف درست کرد و حتی گاهی صدایش را به مانند عجز و لابه پایین آورد. جماعت تا جایی که توانستند ادای او را درآوردند. معجزه در چشمهایشان رخ داد. آسمان دوباره مهربان گشت و گشوده شد. خورشید تابید و باد خوابید. آن که دیرتر از همه رسیده بود، زودتر از همه رفت ولی ارج و قربش باقی ماند. پس از آن، هربار که طبیعت سر ناسازگاری داشت، پیش‌قراول کاروان می‌شد تا دفع بلا کند. انسان یاد گرفت که آن‌چه موثر است، نه سنگ و کلوخ که داد و فغان است. وقتی هم خود را بیهوده آزار ندهیم و با صدای آهسته فغان کنیم، بازهم به اندازه کافی در دل آسمان موثر است. هوشمند جمع فهمید که می‌توان با آسمان هم شوخی کرد. گاهی سنگ و کلوخی به شکل خودمان درست کنیم تا به جای ما شفاعت کنند. گروهی شروع به ساخت مشابهان خود کردند و آن‌ها را رو به پهنه شفاعت‌پذیر گذاشتند. به سایرین هم گفتند که این‌ها، حتی وقتی ما نباشیم مراقبند که آسمان بر ما خشم نگیرد. دیگرانی آمدند و در منشاء نظریه ناراحتی آسمان تحقیق کردند. نتیجه آن شد که انگار موجودی بسیار دورتر از ما دستی بر آتش دارد. موجوداتی نیز تصور شد که زیر زمین به کار جنباندن غارها و خانه ها و پرتاب سنگ‌های سوزان اشتغال دارند. چون زمین زیرپا بود و محکم و قابل شکافتن، این کارها هم به ماموران آسمانی نسبت داده شد. انسان نیمه متمدن برای ارضای آسمان، به هر خفتی تن می‌داد و انسان از او متمدن‌تر، خدا را اختراع می‌کرد و بسط می‌داد تا بر او حکم براند. کم کم نظریه خدا تکمیل شد. شرایط و ضوابط دست یازیدن به منصب نیمه خدای مشخص گشت. وکلای خدا بر/بالا/زیر زمین تعیین شدند. راه‌های دور ماندن از خشمش معلوم شد و دروازه‌های جاگرفتن در حوزه امنیت او به هزار زیور تزئین شد. انسان‌هایی نیز در این بین راه میانبر را برگزیدند: خارج از دستگاه متداول به پا خاستند و به میانه میدان پریدند که ما بی‌واسطه از جانب خدا آمده‌ایم و دلیل و مدرک هم داریم. اینان، پایه گذاران خفت ابدی انسان بودند.

انسان بعد از چندصدهزار سال دستانش هنوز رو به آسمان است. دهانش هنوز به اوراد موهوم باز و بسته می‌شود. هنوز گل خشک شده را به شفاعت می‌گیرد تا خود به زندگیش برسد. انسان در کمند نوآوری خویش تا قیامتی که خودش تعریف کرد، گرفتار ماند.

۳ نظر:

  1. شوایک قلم زیبایی دارید

    پاسخحذف
  2. مرسی. شاید این نزدیکترین تصاویر به ذهن من بود که تا به حال خونده بودم. شایدم برگرده به تصاویر کتاب تعلیمات اجتماعی سوم دبستان که هنوز تالیف زمان قبل از انقلاب بود.« بشر اولیه لخت و عور با وحشت به آتشفشان نگاه می کرد و دنبال ماوایی می گشت تا از رودخانه ی گداخته و سوزان در امان باشه.»
    یا شایدم برگرده به تصاویر سری کتابهای معلومات عمومی - بازم مال قبل از انقلاب - که مصریان باستان دسته جمعی مشغول پرستش خورشید بودن و این پرستش به خوبی جواب می داد.

    پاسخحذف
  3. باور بفرمایید اصلا فراموشتان نکردم.بیماری مجال هیچ کاری را به مان نمیدهد...آن هم در این مملکت که عملا به آسیب نمیشود عادت کرد با اینکه زیاد است اما نمیشود....البته دیروز بود اما وظیفه دارم بگم که:اولین سالگرد وفات مهدی سحابی گرامی باد....mahz87.blogfa.com....شایدبه دردتان نخورد.مسلم اینکه ان اندازه که من از مطالب شما استفاده و لذت میبرم شما از مطلب ما خهوشتان نخواهد امد....همه مطالب جدیدت را خواندم.و این آخری....ناشناس راست میگوید...نازی هم.

    پاسخحذف