۱۳۹۲ مرداد ۳۰, چهارشنبه

اندر نکوهش سخن افزون بر نیاز

جمله‌های آخر، خیلی وقت‌ها کار را خراب می‌کنند. ته مطلب را نمی‌بندد که هیچ، دره‌ای هم پیش پای طرف یا شخص سوم باز می‌کنند. پایان یک نوشته، سخنرانی، بحث یا فیلم، وقتی که همه ارضا شده‌اند از آن چه دریافت کرده‌اند، وقتی همه آماده‌اند که به سر خانه و زندگی خود بازگردند، وقتی همه می‌خواهند برداشت‌هایشان را مزمزه کنند با خودشان، وقتی همه تصمیم گرفته‌اند  بخشی از مغزشان را برای چند ساعت یا روز بسپارند به نشخوار صحنه‌های فیلم، ناگهان سر و کله یک جمله برای وادار کردن مخاطب به فهمیدن هدف یا نتیجه پیدا می‌شود و همه چیز را خراب می‌کند. نمونه آشکارش هم سوته‌دلان و آن عبارت پایانی، که جمشیدخان اصرار دارند که پیشنهاد ایشان بوده به حاتمی. همه چیز تمام شده، دیر به امامزاده رسیده‌اند، مجید افتاده زمین و مرده، او ناخواسته برادرش را کشته،  ما هم دیگر پر شده‌ایم از دیالوگ‌های خوب و شخصیت‌های به یاد ماندنی. اصلا بلند شده‌ایم و به سر کار و زندگی برگشته‌ایم. خیلی از ماجرا گذشته است. زمان هم تمام شده و همه کارنامه‌هایمان را از پشت گردن درآورده‌ایم و صف کشیده‌ایم تا دو کنتور شانه چپ و راست با بالهای کوچکشان به پایانِ نامه اعمالمان برسند. ناگهان ایشان برمی‌گردند رو به دوربین و می‌فرمایند: همه عمر دیر رسیدیم.
بفرمایید. ریده شد به همه خاطرات آینده ما از فیلم. ریده شد به دکتر جاکش. ریده شد به دواچی دوست داشتنی. ریده شد به ترتیزک‌های قد کشیده. ریده شد به کله تافتونی و تنور صیغه‌ای. ریده شد به فیلم. ریده شد به من، که آن قدر از این جمله دلزده شدم که حاضر نشدم برای بار دوم فیلم را ببینم، با وجود آن همه گفتگوی درخشان.
اشتباهی است که خود هم زیاد می‌کنم و کرده‌ام. اصلا باید این نوشته همین‌جا تمام شود، ولی دلم آرام نمی‌گیرد. یک بار داستانکی نوشتم همینجا و جمله آخرش درست به همین آشکاری بود و به همین چندش‌آوری. هنوز رهایم نکرده. می‌دانم آنجاست و دیگر نمی‌شود دستش زد. گربه از کیسه بیرون پریده. ریده شده به جریان و شرمندگی همیشگیش باقی مانده برای من.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر