استاد "شبکههای ارتباطی ۱" آقایی است نه چندان بلندقد و درشت، شاید در مرز میانسالی و جوانی باشد. خوش ذوق است و دست به شوخی مناسبی دارد، کمی خنک ولی متناسب با متوسط سن بچههایی که سر کلاس نشستهاند. رییس بخش شبکههای ارتباطی و سیستمهای کامپیوتری است، جانشین یکی از استادان مشهور و بزرگ. به روز بودن، از حرف زدنش میبارد. سرفصلهای درس را که توضیح میدهد، به یافتن راههای ارتباطی میرسد و طرح تازهای که قرار است اطلاعات را تا جای ممکن از مرزهای کشور خارج نکنند. این خبر را میتوانید همین الان در صفحه اول دویچهوله ببینید. از شیوههای مختلف دسترسی NSA به اطلاعات میگوید و کارهایی که میشود کرد.
به شانزده سال پیش میروم. واقعا این همه گذشته، شانزده سال. درس الکترونیک ۱ و آقایی که میگفتند رییس یا پایهگذار یکی از بزرگترین مرکزهای مخابراتی تهران بوده است. مشهور بود که الکترونیک اسلامی درس میدهد. اتصال p و n ترانزیستور را که توضیح میداد، ناحیه میانی را به "برزخ" تشبیه میکرد و این جمله را به دنبالش میآورد: وای از عالم برزخ. ما را در بند تحلیل AC و DC گرفتار کرده بودند و یک ترانزیستور میتوانست (با تقریب خوبی) به هزاران شکل مختلف استفاده شود. چند ترم پیش که دوباره درس را خواندم، دیدم که همه آنها یک چیز بوده و آن هم هیچ. خبری از آن همه تحلیل و تقریب نبود. ترانزیستور، یا دستکم تحلیل آن به شیوه قدما، منسوخ شده بود. تازه آن ناحیه برزخ هم برای خودش نامی پیدا کرده بود: space charge region.
استاد دوباره من را به کلاس بازمیگرداند: شبکه مخابراتی کلاسیک. کلاسیک، فکرش را بکنید. کلاسیک. میگوید که پیش از این، شبکه تلفن آنالوگ بود و دستگاهها سیم داشتند. این که گوشه عکس میبینید، تلفن است. دستگاهی که گاهی ممکن است روی میز دیده باشیدش. حق هم دارد. عکس، قدیم را نشان میدهد. اوایل دهه ۹۰ شاید. بعضی از بچهها هنوز به دنیا نیامده بودند. میگوید ما از جایی شروع میکنیم که درس مخابرات ۱ بس کرده است. یک طبقه بالاتر را میبینیم. مخابرات یک و دو حرف از مدولاسیون بود و موج و چگونگی انتقال سیگنال و رادار، ما همه آن را یک بلوک میبینیم و استفادهاش میکنیم.
باز هم بازگشت به مخابرات ۱ و دانشگاه خواجه نصیر. فرمولهای بیخودی که یک سری هیچ را توصیف میکرد. ریاضی محض بود انگار در مقایسه با چیزی که اینجا دیدم. اشکال از من هم بود. درسها را همانقدر دوست داشتم که بیشتر استادهایشان را. اصلا این طلسم از گردن ما باز نمیشود. بگذریم. دیورژانس و گرادیان بود که از در و دیوار میبارید و نمیدانستم چیستند. امیدوارم آن درسها دیگر عوض شده باشند. شانزده سال قبل بوده است، میدانید. شانزده سال. استاد امروز به بچهها میگفت که تلفن زمانی این شکلی بوده است. تازه گفت که زمانی اینترنت هم نبوده است. بچهها حیرت کرده بودند. بچههای ما حیرت خواهند کرد اگر بدانند ما زمانی باید گوشی را کنار تلفن میگذاشتیم و هر نیم ساعت یک بار برش میداشتیم ببینیم بالاخره بوق دارد یا نه. ما هم باور نداشتیم که زمانی برق وجود نداشته.
آقای پروفسور از نعشکشی میگوید که اولین سویچ مکانیکی تلفن را ساخت و امتیاز انحصاری آن را به نام خود ثبت کرد و از عطش مداوم شبکههای ارتباطی برای انرژی. میگوید که هر سال (یا دوسال؟)، مصرف انرژی توسط شبکهها ۶۰درصد زیاد میشود. الان به یک درصد کل انرژی دنیا رسیده و این یعنی فاجعهای در کمین است. از تلاش هر روزه سازندگان چیپ میگوید برای کاهش مصرف و از مودمی که همیشه به برق وصل است و کسی نمیداند که ۱۰ وات در یک سال، چه حجم انرژی زیادی میشود. در عجبم که آیا هنوز هم در آن ساختمان کهنه و بیامکاناتی که تولیداتش شانس خوبی برای ورود به صنعت داشتند، الکترونیک و مخابرات به شیوه سنتی و ریاضی محض درس داده میشوند، یا استادان جدیدی آمدهاند که دستکم بدانند چه چیزی به درد یک "مهندس جوان" میخورد. آیا "تمرین عملی در آزمایشگاه" وجود دارد که کاملا هدفمند روی پروژه یا آزمایشی کار کند؟ اگر زمانی بتوانم، بازمیگردم تا سرفصلهای درسی امروزش را ببینم. امیدوارم همان نباشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر