این دومی را خیلی درست مطمئن نیستم که دروغ بوده باشد. احتمالا خود طرف هم هیچ در موردش نمیدانسته و دوست داشته که چنین چیزی درست باشد. از نگاهِ منِ شانزده ساله، دروغ بیشرمانهای بود.
معلم قرآن یا شاید هم دینی، موجودی به شدت نچسب. فضولی که دوست داشت به همه منافذ بچهها سرک بکشد. این جمله بیشتر به حمله شخصی شبیه است: تنها کسی که کت و شلوار قهوهای (بدرنگترین قهوهای دنیا) را با شال گردن سبز(بدرنگترین سبز دنیا) میپوشید. این توصیف بیربط نیست، پایینتر به کارم میآید. در مدح علی سخنرانی میکرد و فضائلش را برمیشمرد. چیزی که یادم مانده این است:
بقراط (اجازه بدهید نگویم ارشمیدس، واقعا این یکی توی ذهنم است. شاید مغزم دیده که ارشمیدس خیلی بیشتر پرت است و میخواهد فریبم بدهد) با میکروسکوپ که گلبولهای سرخ را نگاه کرد، نام مبارک حضرت علی علیهالسلام را بر آنها نوشته دید. داخل سینوسهای انسان هم علی حک شده است.
(بگذارید باز هم تاکید کنم که ممکن است اشتباه کرده باشم و میکروسکوپ و بقراط به سینوس مربوط باشد و نه گلبولها. چندان هم تفاوتی ندارد)
بیربط ۱: ایشان خودشان را الگوی لباس پوشیدن میدانستند و بچههای یک دبیرستان را، آن هم در دورهای که شلوارهای جین تنگ تازه داشت جای خودش را باز میکرد، به پیروی از شیوه خودش تشویق میکرد. روزی که شاید از برآمدگی شلوار یکی برآشفته بود، لابد به یاد خطبه شقشقیه به منبر رفت، داد و هوار کرد که این شیوه لباس پوشیدن مسلمان نیست و دست آخر جلوی کلاس ایستاد و دکمه کتش را بست، دستهایش را از دو طرف باز کرد و گفت: ببینید! اینطور باید لباس بپوشید. برآمدگی میبینید؟ (چرخید و پشت به کلاس کرد) میبینید؟ هیچ معلوم نیست.
بیربط ۲: آقای ایشان در اولین روز کلاس با یکی از دوستان من دعوای مختصری فرمودند و در انتها گفتند: اسم تو تا آخر عمر یادم میماند. دوست من بعدا گفت: ای توی یادت! و من هم به او جواب دادم: اصلا بگو ای توی اسمم که در یادت بماند. ماجرا برایش طنزی نداشت. دلخور شد.
بیربط ۳: با وجودی که بخشیدن و فراموش کردن را ارزش میدانم، هیچ گذشتی برابر آموزشدهندگان روا نیست. هنوز هم اگر او را ببینم، همان اندازه چندشم میشود که آن وقت. این آدمها، آگاهانه یا از روی ندانمکاری، دروغهای وقیحانه میگویند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر