۱۳۹۲ شهریور ۱۰, یکشنبه

دندان خشم بر جگر خسته

" وارطان سالاخانیان، پس از کودتای ۲۸ مرداد سی و دو گرفتار شد. همراه مبارز دیگری، کوچک شوشتری، زیر شکنجه ددمنشانه‌ای به قتل رسید و به سبب آن که بازجویان جای سالمی در بدن آنها باقی نگذاشته بودند، برای ایز گم کردن جنازه هر دو را به رودخانه جاجرود افکندند. وارطان یک بار شکنجه‌ای جهنمی را تحمل کرد و به چند سال زندان محکوم شد. منتهی بار دیگر یکی از افراد حزب توده در پرونده خود، او را شریک جرم خود قلمداد کرد و دوباره برای بازجویی از زندان قصر احضارش کردند. من او را پیش از بازجویی دوم در زندان موقت دیدم که در صورتش داغ‌های شیاروار پوست کنده شده به وضوح نمایان بود. در شکنجه‌های طولانی بازجویی مجدد بود که وارطان در پاسخ سوال‌های بازجو، لجوجانه لب از لب وا نکرد و حتی زیر شکنجه‌هایی چون کشیدن ناخن انگشت‌ها و ساعات متمادی تحمل دستبند قپانی و شکستن استخوان‌های دست و پاهای خویش، حتی ناله‌ای نکرد. شعر نخست مرگ نازلی نام گرفت تا از سد سانسور بگذرد. اما این عنوان، شعر را به تمامی وارطان‌ها تعمیم داد و از صورت حماسه یک مبارز به خصوص درآورد. "

شاملو می‌توانست همین‌جا، درست همین‌جا بلند شود و از سالن بیرون برود. او همه چیز را گفته بود. شعر را همه در دست داشتند و می‌توانستند خودشان بخوانند. نازلی را همه می‌شناختند. شاید حتی همه می‌دانستند که آن جادوی منسجم برای وارطان سروده شده. این کلمه‌ها بودند که با آن صدای گیرا باید گفته می‌شدند و با لحنی که درد از همه جایش می‌چکید ولی بی‌تفاوت می‌نمود؛ انگار که دارد "خروس زری، پیرهن پری" را تعریف می‌کند. ولی تو می‌دانی و می‌فهمی چه رنجی نهفته‌است پشت تک تک واژگانش و روی سرت آوار می‌شود تصویری که او از خشونت به سویت روانه می‌کند. وقتی از نازلی به وارطان تعمیمش می‌دهد، دوست داری از جایت برخیزی و به سوی سالن دانشگاه برکلی تعظیم کنی و بعد دوزانو بنشینی تا شعرش را بخواند. ولی او دیگر آنجا نیست. رفته و ما را با نازلی‌ها و وارطان‌ها تنها گذاشته.


 مرگ نازلی را بشنوید، از دقیقه ۲۵

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر